جدول جو
جدول جو

معنی دسته پج - جستجوی لغت در جدول جو

دسته پج
ردپایی که هنگام نشای برنج در شالیزار به جای ماند
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(دَ تَ / تِ پَ)
دسته چالک. رجوع به الک دولک شود
لغت نامه دهخدا
(رُسْ شُ دَ / دِ)
دستی پزنده. دست پز. نانوا که در خانه نان پزد. (یادداشت مرحوم دهخدا).
- نان دستی پز، که در تنور نپزند و با ساج و غیره پزند. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(دَ تَ / تِ گُ)
شاخه های گل که بشکنند یا ببرند و با گیاهی یا بندی به هم بندند و به دست گیرند بوئیدن را. (از شرفنامه). گنبد گل. گلدسته.
- دسته گل به آب دادن، کاری زشت مرتکب شدن، مرتکب خطائی شدن. لغزشی کسی را دست دادن.
- مثل دستۀ گل، سخت پاکیزه.
- مثل دستۀ گل سر بریدن، تند و سریع سر از تن جدا کردن، تعبیر فریبکارانۀ جلاد محکوم را.
، کنایه از آفتاب
لغت نامه دهخدا
(دَ تِ پَ)
دست پسین. آخر کار. (برهان).
- دست پس زده، کنایه از آن است که در سودا دیر می کند و بهانه می آورد تا چیزی از نرخ کم کند. (آنندراج). آنکه در خرید و فروش چانه میزند. (ناظم الاطباء).
، خصلی که قماربازان در آخر بازی به یکدیگر دهند. (برهان) (آنندراج) ، مسندی که در مرتبه و رتبه از مسندهای دیگر کمتر باشد. (برهان) (ناظم الاطباء) ، ذخر. ذخیره. یخنی. صرفه جوئی. پس انداز. (یادداشت مرحوم دهخدا) : فلان دست پس دارد، صرفه جوست و در نهان پس انداز می کند. و رجوع به دست پسین در ردیف خود شود.
- دست پس خود نگاه داشتن، یا دست پس را نگاه داشتن، یا پس دست را نگاه داشتن، ذخیره کردن. یخنی نهادن. پس انداز کردن. اذخار. پائیدن مال. پیش بینی کردن. احتیاط کردن. ذخیره و پس انداز کردن. (یادداشت مرحوم دهخدا).
- دست پس را داشتن، از صرفه جوئی و ذخیره کردن غافل نماندن.
- ، همه چیز را یکباره عرضه نکردن
لغت نامه دهخدا
(دَ کَ)
کج دست. کسی که دست او کج باشد. آنکه دست کج دارد، کنایه ازدزد. آنکه به دزدی خوی کرده است. دزد معتاد که عادت به دزدی دارد. معتاد به دزدی. دست شیره ای. ناخنکی
لغت نامه دهخدا
تصویری از دست کج
تصویر دست کج
کسی که دست او کج و معوج باشد، دزد جیب بر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دست پس
تصویر دست پس
آخر کار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دست کج
تصویر دست کج
((دَ کَ))
کسی که دست او کج و معوج باشد، کنایه از دزد، جیب بر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دست پس
تصویر دست پس
آخرکار
فرهنگ واژه فارسی سره
جیب بر، دزد، سارق، نادرست
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پر کردن ردپا در شالیزار به هنگام نشا
فرهنگ گویش مازندرانی
کف دست
فرهنگ گویش مازندرانی
مچ بند
فرهنگ گویش مازندرانی